رزاق مأمون
ایران گفته است که ما امنیت را در لندن تأمین می کنیم.
سال های دهۀ شصت که در زندان پلچرخی بودیم، مدیریاسین - هم اتاقی ما - براثر شکنجه وغم نان خانواده اعصاب خود را از دست داده بود. او دریک مرحله عقل خود را کاملاً از دست داد ولباس هایش را ازتن بیرون می کرد ولخت مادرزاد در"پنجره" چکر می زد. اما این حالت باعث نمی شدکه دربحث های سیاسی شرکت نکند. او می گفت:
- امپریالیزم خو پشت کلایش رفته، ما کاری کنیم که کمونیزم زنده از دست ما فرارنکند!
مدیریاسین به حرف های ناصحانی که از وی می خواستند لااقل تنبان ( شلوار) خود رابپوشد، هیچ اعتنایی نمی کرد. یک روز آمد؛ درحلقۀ هم اتاقی نشست و دقایقی به سخنان دیگران گوش داد. سپس دست به آلت تناسلی خود برد وآن رامالش کرد وگفت:
والله من که می بینم، درین زندان پدرلعنت، بسیاری آدم ها دیوانه شدند، کسی پاگل (دراصطلاح زبان اردو"دیوانه" معنی می دهد)، کسی اعصاب خراب... خلاصه قصه همه ختم شده؛ مگر به فضل ومرحمت خدا، زندان بالای من هیچ تأثیر نکرده است!
همه خندیدیم و از "باشی" اتاق کمک خواستیم که لباس های مدیریاسین را جبراً به تنش کند.
حالا که من پیشنهاد مقامات حکومتی ایران را خواندم که حاضر به تأمین صلح ونظم درلندن شده اند، قصۀ مدیر یاسین درخاطرم زنده شد.
قصه ازین قرار است که درپی نا آرامی های خشونت بار درلندن، سردار نقدی رئیس سازمان بسیج در ایران گفته است که ایران آماده است به لندن نیروی حافظ صلح اعزام کند.
این دیگر، اوج وارونه گویی هذیان آمیز مقامات ایران است. نیرویی که بیش از سی سال درسرکوب سه نسل مردم ایران ازتجربه ومهارت آدم کشی وتجاوز جنسی گسترده ای برخوردار است، مأموریت صلح درلندن را چه گونه به پیش خواهد برد؟
نکتۀ خنده دار تر دیگر این است که رئیس جمهور ایران – کشوری که هزاران آزادی خواه وسیاست دانان منتقد را به بند کشیده و حتی از دادن مرده های شان پرهیز می کند، خواهان تحقیق دربارۀ "حقوق بشر دربریتانیا" شده است!
نسل روشنفکران ومبارزان ایرانی، از مظالم این آقایان درطی بیش از سی سال، به اندازۀ هفتاد نسل قبل وبعد از خویش رنج برده اند. دسته های بسیج درایران چه گل هایی چیده اند که درلندن، دسته دسته به مردم تقدیم کنند!؟
تمام در ها به روی دکتاتورهای ایران بسته شده اند و برای ایجاد هیاهو وجلب توجه جهان، به مضحک ترین اظهارات دررسانه ها متوسل می شوند. درمیان مردم افغانستان ضرب المثل معروفی است که می گوید: کسی را در قریه جا نمی دادند، اصرار داشت که اسبش را در طویلۀ خان بسته کنند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر